کد مطلب:148747 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:224

آغاز جنگ کاروان سالار کربلا
گفتیم كه در مورد جنگ حسین (ع) هم از لحاظ این كه وی تنها به میدان جنگ رفت یا این كه با دیگران عازم جنگ شد چند روایت وجود دارد. طبق یكی از روایات وقتی حسین (ع) عازم جنگ شد دیگر مردی كه قادر باشد در جنگ شركت نماید در كاروان حسین (ع) وجود نداشت و تمام مردان كشته شده بودند و قبل از این كه حسین (ع) شروع به جنگ كند آن كشتگان را به نام صدا زد و گفت ای عزیزان كه از این جهان رفته اید من به زودی به شما واصل خواهم شد. به موجب روایت دیگر حسین به اتفاق مردان دیگر به میدان رفت و در یك جنگ عمومی كشته شد. تمام مورخین می گویند وقتی حسین می جنگید تمام سواران سپاه بین النهرین به او حمله كردند. آن هائی هم كه نوشته اند كه حسین به تنهائی وارد كارزار گردید گفته اند كه تمام سواران سپاه بین النهرین به حسین (ع) حمله ور شدند راجع به لباس رزم حسین هم اختلاف روایت وجود دارد. بعضی می گویند كه بدون مغفر به جنگ رفت. ولی در مورد زره پوشیدن وی متفق القول


هستند و می گویند كه وی با زره به میدان جنگ رفت. به احتمال قوی زره حسین (ع) از نوع زره های ظریف و سبك و محكم به شمار می آمده كه نه سنگین وزن بود، نه مانع از حركات آزاد بدن می گردید قرینه ای كه برای این موضوع وجود دارد این است كه بعد از این كه حسین (ع) به قتل رسید زره را از تن او بیرون آوردند و بردند و اگر از نوع زره های ارزان قیمت و سنگین وزن بود نمی بردند یا این كه افسران درصدد برنمی آمدند كه آن نوع زره های ارزان قیمت را از تن مقتولین بدر كنند و تصاحب نمایند ولی بعید نبود كه سربازان آن كار را بكنند. اسم اسب حسین (ع) در تمام ماخذها بالدار نوشته شده (ذوالجناح - مترجم) و اسبی بوده است از نژاد عربی و مثل تمام اسب های عربی اصیل دارای طاقت زیاد چه در دویدن چه در تحمل تشنگی. ساعت آغاز جنگ از طرف حسین (ع) نیز در ماخذها متفاوت است. بعضی نوشته اند كه وی هنگام ظهر به قتل رسید و معنایش این است كه قدری قبل از ظهر شروع به جنگ كرد بعضی موقع جنگ حسین (ع) را عصر دانسته اند و حتی دیده می شود كه نوشته اند كه حسین (ع) قدری پیش از غروب آفتاب به قتل رسید. با توجه به جنگ های تن به تن طولانی و كوتاهی روز پائیز روایت مربوط به این كه حسین (ع) قبل از غروب آفتاب كشته شد، معقول به نظر می رسد و اگر حسین آخرین كسی باشد كه بعد از قتل تمام مردان كاروان خود به جنگ رفت، به قاعده هنگام عصر مبادرت به جنگ كرد و پیش از غروب آفتاب، به هلاكت رسید. در تمام ماخذها، چه آن ها كه گفته اند حسین (ع) تنها به جنگ رفت چه آن ها كه نوشته اند حسین (ع) با عده ای از مردان كاروان خود وارد جنگ گردید پیكار وی به تفصیل نوشته شده و حق این بود كه به تفصیل نوشته شود.

ما در آغاز این تحقیق گفتیم به ندرت اتفاق افتاده كه مردی چون حسین (ع) بطور كامل، در راه پرنسیپ و دكترین خود فداكاری كرده باشد و به چشم خویشتن در یك روز كوتاه پائیز كشته شدن فرزندان و برادران و برادر زادگان و دوستان و هواخواهان خود را ببیند و با روحی قوی و اراده ای آهنین وارد كارزار شود. وقتی حسین (ع) سوار شد تا این كه به جنگ برود روحیه او مانند كسی بود كه عازم یك مجلس عادی یا میهمانی است. اكثر كسانی كه شرح جنگ حسین (ع) را نوشته اند، گفته اند كه وی قبل از این كه مبادرت به حمله عمومی بكند، جنگ تن به تن كرد. نیز اكثر آن هائی كه شرح جنگ حسین (ع) را نوشته اند می گویند كه او بعد از این كه وارد میدان گردید همآورد خواست، بیشتر از مردان كاروان حسین (ع) كه در آن روز كشته شدند بر اثر همآورد خواستن یكی از سربازان عمر بن سعد به میدان رفتند و خود همآورد نخواستند. اما حسین بنا بر نوشته اكثر مورخین، بعد از این كه تنها به میدان رفت با صدای رسا همآورد طلبید. وقتی كه او عازم میدان گردید در كاروان حسین (به یك روایت) دیگر مرد سلحشور وجود نداشت و یگانه مرد كاروان علی ابن الحسین (زین العابدین) به شمار می آمد كه نمی توانست حركت كند. تا وقتی عده ای از مردان كاروان حسین (ع) زنده بودند، كشتگان خود را دفن می كردند. اما بعد از این كه مردان كاروان تقلیل یافت دیگر نتوانستند كشتگان را دفن نمایند و بعد از این كه غیر از حسین (ع) كسی


باقی نماند وی نتوانست كه آخرین كشتگان را از میدان جنگ خارج نماید و به كاروان برساند كه بعد، دفن كنند و هنگامی كه حسین برای پیكار وارد میدان شد جسد یاران مقتول خود را می دید. ولی نه از دست دادن فرزندان و برادرا عزم او را برای جنگ سست كرد نه مشاهده اجساد یارانش كه نتوانسته بود، جنازه آن ها را از میدان كارزار خارج نماید. شب قبل حسین (ع) چون مجبور بود به كارهایش رسیدگی كند و ترتیب كارهای خود را بعد از مرگش بدهد نتوانست بخوابد. در آن روز، از بامداد تا موقعی كه آخرین مرد كاروان او به قتل رسید، پیاپی دچار داغ مرگ عزیزان و دوستانش شد معهذا وقتی وارد میدان گردید طوری بلند همآورد خواست كه در سپاه بین النهرین همه حیرت كردند. حسین (ع) بعد از ورود به میدان جنگ، رجز خواند بدون این كه صدای طبل رجز او را همراهی نماید زیرا طبال كاروان حسین (ع) نیز كشته شده بود. حسین (ع) در رجز خود، پند پدرش علی بن ابی طالب را ذكر كرد و گفت پدرم توصیه كرد كه به اجداد خود افتخار نكنید بلكه به علم و تقوی افتخار نمائید. ولی امروز من در این جا می گویم كه پسر علی بن ابی طالب (ع) مرد بزرگ اسلام هستم كه جدم پیغمبر در روز غدیر خم او را برای جانشینی خود انتخاب كرد و از این جهت نام پدر را بردم كه در هویت من كسی تردید نكند و كسانی كه امروز در این جا هستند نگویند كه او را نمی شناختیم و نمی دانستیم كه پسر علی بن ابی طالب (ع) و نوه پیغمبر اسلام است. من امروز در این جا به عهدی كه با خدای اسلام كردم استوار ماندم و با خدا عهد كرده بودم كه تا آخرین نفس، برای برانداختن بساط ظلم و كفر مبارزه كنم و همه چیز خود را فدا نمایم تا این كه بساط ظلم و كفر یزید بن معاویه و اعوانش برچیده شود و به این عهد وفا كردم و موافقت نمودم كه عزیزترین خویشاوندانم مقابل من به قتل برسند و هر كس پدر باشد می داند كه تحمل كشته شدن فرزند مقابل چشم های پدر چقدر برای او دشوار می باشد. ولی من فرزندان و برادران عزیزم را در راه دین خدا قربانی كردم و اینك هم آمده ام تا این كه در راه دین خدا شمشیر بزنم و ثابت كنم كه حسین بن علی زیر بار ظلم و كفر نمی رود.

بعد از این كه رجز حسین (ع) به اتمام رسید، خطاب به عمر بن سعد بانگ زد: ای پسر سعد، بی شك تو كه به امر یزید بن معاویه با من پیكار می كنی نسبت به او وفادار هستی. عمر بن سعد در جواب حسین (ع) بانگ زد بلی وفادارم. حسین (ع) گفت پس برای این كه وفاداری خود را به او ثابت كنی به جنگ من بیا. دعوت حسین (ع) از عمر بن سعد برای جنگ تن به تن، یك ضرب شست بود. عمر بن سعد مردی بود پنجاه ساله و هفت سال جوان تر از حسین (ع). معهذا جرئت نكرد كه به جنگ حسین (ع) برود و گفت من نمی توانم برای پیكار با تو وارد میدان شوم چون اداره امور سپاه معطل می ماند. حسین (ع) برای این كه عمر بن سعد را وادار به جنگ كند گفت تو می توانی اداره امور سپاه را به یكی از امرا بسپاری و خود به جنگ بیائی. عمر بن سعد گفت من نمی توانم اداره امور سپاه را به دیگری واگذار كنم زیرا خود مسئول اداره امور سپاه می باشم حسین (ع) گفت فكر می كنم تو از این جهت به جنگ من نمی آئی كه بیم داری نتوانی


به (ری) بروی و حكمران آنجا بشوی؟ قبل از این كه عمر بن سعد جوابی به حسین بدهد یكی ازافسران سپاهش به اسم (تمیم بن قحطبه) از اهالی سوریه كه او را (ابن قحطبه شامی) می خواندند به عمر بن سعد نزدیك شد و گفت ای امیر اجازه بده كه من به جنگ این مرد بروم. عمر بن سعد خطاب به حسین (ع) گفت ابن قحطبه شامی به جنگ تو می آید. تمیم بن قحطبه شامی قبل از این كه وارد میدان جنگ شود از طرف عمر بن سعد احضار شد و فرمانده سپاه به قدر یك دقیقه با او صحبت كرد و بعد وی را مرخص نمود تا به جنگ برود. تمیم بن قحطبه شامی وارد میدان شد و به اختصار رجز خواند. و بعد از این كه رجز ابن قحطبه شامی خاتمه یافت گفت: ای حسین (ع) من داوطلب شدم كه با تو بجنگم و امیر سپاه به من اجازه جنگ داد اما قبل از این كه وارد میدان شوم پیغامی داد كه به تو برسانم. حسین (ع) پرسید پیغام او چیست؟ تمیم بن قحطبه شامی گفت او برای تو پیغام فرستاد كه در آغاز ورود به این جا قصد كشتن تو را نداشت و اكنون هم قصد ندارد تو را به قتل برساند و لجاجت تو سبب گردید كه مردانت كشته شدند و اینك اگر دست از مقاومت بكشی و تسلیم شوی زنده خواهی ماند و عمر بن سعد تو را نزد حاكم عراقین خواهد برد و او تو را نگاه خواهد داشت یا نزد خلیفه خواهد فرستاد و در هر صورت جان تو مصون خواهد بود. حسین (ع) با صدای بلند به طوری كه عمر بن سعد و سربازانش بشنوند گفت: اگر من می خواستم تسلیم شوم فرزندان و برادران و برادر زادگان و سایر خویشاوندان و دوستانم را قربانی می كردم و آیا عمر بن سعد آن قدر مرا سست و جبان و خائن تصور كرده كه در این موقع برای حفظ جان تسلیم شوم و مقابل ظلم و كفر سر فرود بیاورم. اگر من تسلیم بشوم خیانت به فرزندان و برادران و برادرزادگان و سایر خویشاوندان من است كه در راه خدا و برای وفاداری به من كشته شدند... حسین (ع) طوری بلند حرف می زد كه ضرورت نداشت ابن قحطبه مراجعت نماید و جواب او را به اطلاع عمر بن سعد برساند. زیرا آن چه حسین (ع) می گفت به گوش فرمانده سپاه می رسید و او می شنید. عمر بن سعد بعد از این كه تمام مردان حسین (ع) كشته شدند و وی تنها ماند فهمید كه كشتن حسین (ع) برای او افتخار ندارد و گرچه حاكم عراقین و خلیفه را راضی می كند و او به سوی مقر حكمرانی خود (ری) می رود ولی از نظر اخلاقی كشتن حسین (ع) برای او بدون افتخار است و در آینده خواهند گفت كه عمر بن سعد با داشتن چهار هزار سرباز (حداقل)، یك نفر را كشت. لذا برای آخرین مرتبه پیشنهاد نمود كه حسین (ع) تسلیم شود كه شاید حسین بپذیرد و اگر می توانست حسین (ع) را زنده نزد حاكم عراقین ببرد فضیلتش برای او خیلی بیش از آن بود كه سرش را برای حاكم عراقین بفرستد. ولی حسین (ع) هم برای آخرین مرتبه پیشنهاد عمر بن سعد را با صدای بلند رد نمود و صدای رسا و بدون ارتعاش او شنوندگان را متحیر كرد و آن حیرت از اولین لحظه ورود حسین (ع) به میدان كارزار هنگامی كه شروع به خواندن رجز كرد آغاز شد. چون عمر بن سعد و افسران و سربازانش انتظار نداشتند كه حسین بعد از این كه تمام خویشاوندان و دوستان ذكور خود را از دست داد و تنها ماند دارای آن روحیه قوی باشد و صدای حسین (ع) نشان می داد كه روحیه اش قوی و


بدون تزلزل است و بر كسی پوشیده نیست كه لحن صدا در نشان دادن چگونگی روحیه اشخاص خیلی موثر است و روان شناسان از روی صدای اشخاص می توانند رئوس صفات معنوی مردم را استنباط كنند مشروط بر این كه روان شناس و آن كه صدایش مورد مطالعه وی قرار گرفته از یك كشور و یك شهر (یا قریه) باشند. نه بی خوابی شب قبل توانسته بود حسین (ع) را خسته و افسرده نشان بدهد و نه كشته شدن تمام خویشاوندان و دوستانش در آن روز و این موضوع از لحاظ زیست شناسی و روان شناسی امروزی از غرائب است خاصه آن كه در سن پنجاه و هفت سالگی (سن حسین در آن موقع) نه بنیه جسمی مانند دوره جوانی است و نه اعصاب، یارای تحمل دوره جوانی را دارد. اما در آن مرد، كوچكترین اثر از تزلزل دیده نمی شد و مانند كسی كه یك شب تا بامداد استراحت كرده باشد برای جنگ آماده بود. تمیم بن قحطبه شامی بعد از این كه جواب منفی حسین (ع) را شنید برای جنگ آماده شد. او، مردی بود تقریبا چهل ساله و سرخ مو، و مجدر، و قوی و بر اسبی نیلی سوار بود و مغفر و زره داشت.حسین نیز دارای زره بود اما در هیچ ماخذ ننوشته اند كه مغفر داشته است. سلاح هر دو سوار اسلحه كلاسیك سواران عرب در جنگ بود و هر دو شمشیر و تبر داشتند و طبق معمول تبر را از كنار زین اسب، آویخته بودند. تمیم بن قحطبه اسب خود را برای حمله به حسین (ع) به حركت درآورد و وقتی اسب، جستن كرد شمشیر را از غلاف كشید. تمیم موقعی كه به طرف حسین می رفت یقین داشت كه او را به قتل خواهد رسانید یا این كه به سختی مجروحش خواهد كرد. حسین (ع) تا آن موقع، سلاح به دست نگرفته بود و بینندگان نمی دانستند كه آیا از شمشیر استفاده خواهد كرد یا این كه از تبر استفاده خواهد نمود. بعد از این كه تمیم اسب برانگیخت باز حسین دست را به سوی سلاح نبرد و مردان جنگی حدس زدند كه وی در جنگ خون سرد است [1] .

حسین (ع) فقط وقتی تمیم به او نزدیك گردید تبر را آزاد كرد. لحظه دیگر اسب بالدار (ذوالجناح) حسین (ع) خیز برداشت و به طرف اسب تمیم رفت و افسران و سربازان سپاه بین النهرین حیرت زده نگران مانور حسین (ع) بودند. چون گفتیم كه اگر دو سوار از جلو به سوی هم می رفتند نتیجه اش این بود كه دو اسب، با سر، بهم تصادم می كردند و هر دو كشته می شدند و اگر به قتل نمی رسیدند، سواران را به زمین می انداختند و چون حسین (ع) مستقیم به سوی تمیم می رفت نتیجه اش این بود كه دو اسب به هم تصادم می كردند و هر دو كشته می شدند. در قشون بین النهرین كسی نبود كه نداند وقتی دو اسب به هم رسیدند تصادم به وجود می آید و هر دو سوار از اسب بر زمین می افتند. آنهائی كه ناظر میدان جنگ بودند سواركار به شمار می آمدند و می دانستند كه اسب، با این كه


می داند با اسب دیگر تصادم خواهد كرد، به سوی او می رود. در صورتی كه اسب یكی از جانوران باهوش است و به تنهائی وقتی به موانع می رسد توقف می نماید و مقابل یك گودال وسیع و عمیق، احتیاط را رعایت می نماید و آن را دور می زند تا در گودال نیفتد. ولی وقتی صاحبش بر پشت او سوار است آن احتیاطها را نمی نماید. چون اسب آن قدر به صاحبش اعتماد دارد كه فكر می كند هر چه او بخواهد باید به انجام برساند و شاید فكر می كند كه اگر صاحبش بخواهد او را از گودالی بپراند برای این است كه می داند وی از این گودال خواهد گذشت یا این كه اگر او را به طرف دیواری ببرد برای این است كه می داند در آخرین لحظه آن دیوار، از راه آن ها دور خواهد شد و مانع، از بین خواهد رفت. معلوم است كه نمی توان به طور قطع گفت كه اسب این طور فكر می كند ولی همه سواران می دانستند كه اسب به صاحب خود طوری اعتماد دارد و مطیع اوامرش می باشد كه حاضر است به هر كاری كه شعور حیوانی اش او را منع می نماید تن در بدهد. در بین امرای قشون بین النهرین یكی از آن ها به اسم (شمر بن ذوالجوشن ضبابی) كه نامش را برده ایم گفت این مرد كه این طور سوی تمیم بن قحطبه می رود به اسب خود اعتماد دارد. موقعی كه سواران عرب پیكار می كردند همان طور كه جان اسب در دست سوار بود، جوان سوار هم به اسب او، وابستگی داشت. یك اسب ضعیف و كودن و فاقد چالاكی سوارش را به كشتن می داد و یك اسب قوی و باهوش و چالاك سوارش را از مهلكه به در می برد. اعراب در مورد اسب های ضعیف و كودن و غیر چالاك كه بایستی آن ها را به میدان جنگ برد اصطلاحی داشتند و می گفتند (لا یصطلی بناره). معنای تحت اللفظی این اصطلاح این بود كه نمی توان به آتش او گرم شد و آتش او آن قدر ضعیف است كه كسی را گرم نمی كند. ولی این اصطلاح بر اسب اطلاع می گردید و منظورشان این بود كه از آن اسب، نباید امید رستگاری داشت و اسبی است كه صاحبش را در میدان جنگ به كشتن می دهد. اسب بالدار (ذوالجناح) حسین، اسبی بود قوی و چالاك و باهوش، از نوع اسب های بانژاد كه حتی در سال شصت و یكم هجری هم كه مسلمین نسبت به صدر اسلام ثروتمند شده بودند داشتن آن دلیل بر توانگری صاحبش به شمار می آمد. اسب در زندگی اعراب بادیه تجملی بود برتر از شتران ماده سریع السیر و شاید به همین جهت بهترین اسب ها در صحراهای عربستان پروریده می شد زیرا اعراب قدر اسب را بهتر از ملل دیگر می دانستند. از این جهت اسب، در زندگی اعراب بادیه، تجمل بود كه پرورش آن خیلی اشكال داشت. اعراب شترهای ماده گرانبهای خود را در صحرا رها می كردند كه خار بخورند و هر زمان كه آب یافتند رفع عطش نمایند. ولی نمی توانستند اسب را در صحرا رها نمایند تا این كه خار بخورد و روزها تشنه بماند تا این كه به آب برسد. اسب احتیاج به علیق مخصوص و آب فراوان داشت و همه كس قادر نبود كه برای اسب، در صحراهای عربستان علیق و آب فراهم كند. (لورنس) انگلیسی كه سیزده قرن بعد از وقایع این تاریخ در عربستان به سر برد در كتاب خود به عنوان (هفت ستون عقل) كه شرح حال و زندگی او در عربستان است نوشته، نگاه داشتن اسب، در عربستان منحصر به سكنه مناطق مخصوص می باشد و برای قبایل عرب كه در بادیه به سر می برند امكان ندارد كه


بتوانند اسب نگاهداری نمایند. چون اسب یك جانور گران بها و تجملی بود آن هائی كه می توانستند اسب نگاه دارند قدرش را می دانستند و دقت داشتند كه نژاد اسب آن ها، آلوده نشود. هر كس كه دارای اسبی در صحراهای عربستان بود، پدران و مادران اسب خود را تا چند پشت می شناخت و نام آن ها را بر زبان می آورد بدون این كه سواد داشته باشد و فارس (بر وزن فاعل - مترجم) یعنی اسب سوار، در زبان عربی مفهومی داشت برتر از آن چه ما امروز از آن می فهمیم و وقتی می گفتند كه فلان از فوارس است یعنی از سواران (بر اسب نه بر شتر) می باشد شنونده می فهمید كه او مردی است توانگر و به احتمال قوی رئیس قبیله و بعد از این كه اسلام توسعه یافت و شماره باسوادان در عربستان زیاد شدند دارندگان اسبهای اصیل نژاد اسب را می نوشتند و در محفظه ای كوچك از چرم قرار می دادند و از سینه اسب می آویختند. اسب حسین (ع) یكی از اسب های اصیل و باهوش و چابك و حساس عربستان بود و حسین (ع) و برادر بزرگش حسن (ع) به اسب های اصیل علاقه داشتند. همان طور كه شمر بن ذوالجوشن ضبابی حدس زد حسین (ع) اسب خود را می شناخت و می دانست كه وقتی به اسب تمیم بن قحطبه رسید از سر، به آن جانور تصادم نخواهد كرد. اسب بالدار بدون این كه یك وجب از خط سیر خود منحرف گردد مستقیم به طرف اسب تمیم بن قحطبه رفت و تمیم در آخرین لحظه خواست كه خود را از راه اسب حسین دور كند ولی دیر شده بود و دو اسب به هم رسیدند و اسب بالدار حسین به جای این كه از سر با اسب تمیم تصادم كند روی دو پا برخاست به طوری كه سر اسب تمیم با سینه اسب بالدار تصادم كرد و دو دست حسین روی اسب تمیم و سوار آن فرود آمد. چون اسب بالدار (ذوالجناح) بلندتر از اسب تمیم بود اسب و سوار را تقریبا زیر خود قرار داد و شمشیر تمیم بی حركت و بدون اثر گردید و در واقع اسب حسین شمشیر تمیم را از كار انداخت و در عوض تبر حسین (ع) روی تمیم فرود آمد. با این كه مغفر تمیم جلوی ضربت تبر را گرفت باز قسمتی از صورت ابن قحطبه شامی به شدت آسیب دید. اسب تمیم بن قحطبه نیز یك اسب عربی بود و بعد از این كه زیر دو دست اسب بالدار قرار گرفت توانست خود را عقب بكشد و ضربت دهانه تمیم كه اسب را وادار به عقب نشینی كرده بود آن جانور را از بالدار نجات داد. ابن قحطبه با این كه مجروح شده بود برای این كه به جنگ ادامه بدهد ركاب كشید و از حسین (ع) دور شد. آن مرد می دانست كه اگر لحظه ای در برابر حسین (ع) توقف نماید ممكن است كشته شود و خود را دور كرد تا این كه بتواند از وضعی بهتر استفاده نماید. سواران عرب اگر در برخورد اول یكدیگر را از كار نمی انداختند، از فن جنگی حریف اطلاع حاصل می نمودند. تمیم بن قحطبه فهمید كه حسین (ع) از تصادم مستقیم دو اسب بیم ندارد برای این كه می داند كه اسب او، اسب حریف را در زیر خواهد گرفت. حسین (ع) فهمید كه تمیم بن قحطبه مردی است چالاك چون با این كه زیر دو دست اسب او قرار گرفت توانست خود و اسبش را آزاد كند و به جنگ ادامه بدهد. تا آن موقع كسی جنگ حسین (ع) را ندیده بود تا این كه راجع به پیكارش قضاوت كند و تمیم فهمید كه حسین (ع) با این كه نسبت به او مردی سالخورده به شمار می آمد قوی و


خون سرد است. ابن قحطبه دیده بود كه حسین (ع) تبر را به دست نگرفت مگر در آخرین لحظه و این را نشانه خون سردی آن مرد دانست. امرا و سربازان قشون بین النهرین كه ناظر جنگ بودند، متوجه شدند كه حسین (ع) با این كه نسبت به تمیم مردی معمر می باشد ممكن است وی را به قتل برساند. ابن قحطبه مرتبه دوم كه خواست به حسین نزدیك شود با احتیاط نزدیك گردید. در یكی از مآخذ دیده شده كه تمیم وقتی وارد میدان كارزار شد ارابه ای از عقبش وارد میدان گرید كه وسائل جنگ او را در آن گذاشته بودند. این موضوع در ماخذهای دیگر دیده نشده ولی بعید نمی نماید كه ابن قحطبه با شخصی دیگر وارد میدان جنگ شد كه وی جلودار یا اسلحه دار وی بوده چون امرای عرب در جنگ از آن گونه افراد داشته اند و در دور دوم كه خواست با حسین بجنگد نیزه ای از آن جلودار یا اسلحه دار گرفت. آن چه در اكثر مآخذ دیده شده این است كه ابن قحطبه در دور دوم كه خواست با حسین (ع) پیكار كند نیزه در دست داشت و لابد آن نیزه را از كسی دریافت كرده بود چون اگر در دور اول نیزه داشت نمی توانست بجنگد. می توان فهمید كه چرا در دور دوم، ابن قحطبه، نیزه را بر شمشیر ترجیح داد. او فكر كرد كه چون اسب حسین (ع) بلندتر از اسب او می باشد در دور دوم هم ممكن است كه واقعه دور اول تكرار شود و اسب حسین او را زیر بگیرد. اما اگر نیزه داشته باشد، حسین (ع) را مضروب خواهد كرد و هر گاه نتواند او را مضروب كند از اسبش انتقام خواهد كشید و آن جانور را به قتل خواهد رسانید. گفتیم كه وقتی سواران عرب نیزه به دست می گرفتند چگونه می جنگیدند و در موقع جنگ با نیزه، دست چندان تكان نمی خورد. چون كار نیزه سوراخ كردن بود نه بریدن و نیزه را طوری به دست می گرفتند كه پیكان آن متوجه سینه خصم بشود و با حداكثر سرعت اسب به سوی دشمن می رفتند و هر گاه نیزه به سینه یا شكم دشمن اصابت می كرد اگر مقتول یا مجروحش می نمود، از اسب بر زمینش می انداخت یا این كه سوار نیزه خورده، از پشت، روی اسب می افتاد و اگر نیزه دار یك مرد چابك بود، می توانست از شمشیر یا تبر استفاده كند و سوار نیزه خورده را به هلاكت برساند.

در اروپا هم جنگ با نیزه، بین دو سوار همان طور بود با این تفاوت كه در مغرب زمین، ضربات نیزه خیلی موثر نبود مگر وقتی كه مرد نیزه خورده خفتان در بر نداشت و سوارانی كه خفتان در بر داشتند از ضربت نیزه از پا درنمی آمدند و در مغرب زمین خفتان را بر زره ترجیح می دادند چون بدن را بهتر در قبال ضربات حفظ می نمود ولی اعراب زره را بر خفتان ترجیح می دادند. تمیم نیزه خود را به دست راست گرفت و قسمت انتهای نیزه را زیر بغل قرار داد كه بر اثر تصادم شدید از دستش نیفتد. آن مرد عنان اسب را به دست چپ گرفت و در حالی كه خون از زخم صورتش فرومی ریخت به سوی حسین (ع) رفت. همین كه حسین (ع) نیزه را در دست تمیم دید تبر را از كنار اسب خود آویخت و شمشیر را از غلاف كشید. بعضی گفته اند شمشیری كه در آن روز حسین (ع) به كار برد شمشیر پدرش علی بن ابی طالب (ع) بوده كه طبق رسم اعراب از پدر، به پسر ارشد می رسید. آن شمشیر بعد از مرگ علی بن ابی طالب (ع) به پسر


ارشدش حسن (ع) رسید و بعد از مرگ او به حسین (ع) واصل گردید و آن را به اسم ذوالفقار می خواندند و مانند شمشیر بزرگ ایرانیان دو دم داشت و از دولب، می برید.

علی بن حسین بن حسان بن باقی گفته است كه آن شمشیر را یكی از صنعتگران ایرانی برای علی بن ابی طالب (ع) ساخت و نگفته در چه تاریخ برای او ساخته شده ولی تردیدی وجود ندارد كه ایرانیان به علی بن ابی طالب (ع) ارادت داشته اند.


[1] (خون سرد) و (خون سردي) اصطلاحي است كه از زبان هاي اروپائي وارد زبان فارسي شده و استادان زبان فارسي آن را نمي پسندند ولي به طوري كه مي دانيم جاي خود را در زبان ما باز كرده و مترجم با وقوف بر اين كه (خون سرد) از لحاظ اصالت لغوي نادرست است (زيرا ما جزو جانوران خون گرم هستيم) چون مطلع شده آن را به كار مي برد - مترجم.